سياست شانزده ساله‌ها

داريوش همايون


   در سياست ايران، مانند روانشناسی ايرانی، عواطف تند بالا‌ترين جا را داشته است، بالا‌تر از واقعگرائی، مصلحت ملی، حتی سود شخصی در تنگ‌ترين تعبير آن. ما مردمی هستيم که زود برانگيخته می‌شويم، به زبان ديگر تعادل خود را از دست می‌دهيم. زيرا انسان هرچه از بلوغ عاطفی دور‌تر باشد زود‌تر و بيشتر دستخوش عواطف تند است. عاطفه تند (يا شور) را در اينجا از نداشتن معادل بهتر به معنی passion می‌آوريم که، چنانکه هيوم به ما آموخت، زمينه اصلی روان آدمی است. خرد و انتلکت به ما می‌گويد که چگونه با عواطف خود کنار آئيم و آنچه را که خاطرخواه آنهاست به عمل درآوريم. از اينجاست که بلوغ عاطفی از بلوغ عقلی بسيار مهم‌تر است. انسانی که به بلوغ عاطفی برسد می‌تواند تعادل در رفتار داشته باشد و سود شخصی روشنرايانه خود را بازشناسد. تعادل در رفتار يک عنصر فرزانگی است و فضای اجتماعی را قابل زندگی‌تر می‌کند؛ و سود شخصی روشنرايانه (بهتر فهميده) هرکس بخشی از خير همگانی است و ازاين رو، سود شخصی برتری است. آنکه جنگل را بی‌دريغ می‌برد خودش نيز، اجتماع به کنار، از آنکه جنگل را در همان حال بازمی‌کارد زيانکار‌تر خواهد بود. هوشبهر (IQ) و انتلکت اگر با رشد عاطفی همراه نباشد می‌تواند در خدمت زشتی و بدی قرار گيرد و فرد و پيرامونش را به ويرانی کشد.

   گذشته نزديک‌تر ما نشان می‌دهد (رفتن به دور‌تر‌ها لازم نيست) که جامعه ما از نظر رشد عاطفی رويهمرفته با يک نوجوان شانزده ساله قابل قياس بوده است: کينه و خشمی که همواره از زير پوست بیرون می‌جهد، زود رنجی از کم‌ترين خلاف انتظار، و بی‌اختياری در برآوردن خواست‌ها بلکه هوس‌ها؛ سستی و زودباوری از يک سو و آشتی‌ناپذيری و سرسختی دربرابر واقعيت‌ها از سوی ديگر؛ آمادگی برای هر زياده‌روی؛ شتابزدگی در تصميم‌گيری و قضاوت؛ انداختن هر مسئوليتی از گردن خود؛ نه عيبی در خود ديدن، نه هيچ نظر خطاپوشی به ديگری انداختن. در ستايش به بت‌سازی رسيدن و در نکوهش تا نابودی همه چيز رفتن.

   اين فهرست را دراز‌تر هم می‌توان کرد و رفتار ناپخته و غير مسئول بخش بزرگ و نگران کننده‌ای از طبقه سياسی ايران جائی برای استثنا کردن سرامدان نيز نمی‌گذارد. اگر ما صد سال گذشته را که دوران بيداری، دوران تجدد و پيوستن ما به کاروان جهان پيشرفته بود به اين نکبتی رسانده‌ايم که معلوم نيست بيرون آمدن از آن چه نکبت ديگری درپی داشته باشد از همين نارسيدگی جامعه ايرانی بوده است. بد‌تر از همه، گوئی آنهمه درس‌ها اصلا گرفته نشده است. باز هر موضوع مايه اختلافی، همه ضعف سياسی ايرانی و گرايش خودويرانگر آن را پديدار می‌کند.

   تفاوت نمی‌کند که موضوع، پاک کردن حساب با يک رقيب سياسی باشد يا مسئله نا‌مربوطی مانند ٢۸ مرداد (برای مردمی که نمی‌دانند فردا چگونه در چشم فرزندان گرسنه خود نگاه کنند) يا اموری که می‌تواند با موجوديت ايران سروکار داشته باشد ــ اينکه ايرانيان از هر گروه قومی (زبانی) چگونه با هم به عنوان ايرانی زندگی کنند. بحث سياسی، جنگ با وسائل ديگر است، به همان قصد کشت ــ اگر واژه ها را می‌شد بجای کارد به کار برد. هنگامی که پاره‌ای نوشته‌ها را می‌خوانيم، با زهری که از هر جمله می‌تراود، به خوبی می‌توانيم تاسف نويسنده را که چرا واژه‌ها را نمی‌توان مانند کارد به کار برد دريابيم! چنين است که در زير رژيمی که به دشمنی و کشيدن مرز‌های خون و آتش ميان خود و ديگری، ديگری تا حد کمترين تفاوت، زنده است آن ديگران نيز، همه از مخالفان و رنجديدگان همان رژيم، بی‌دريغ هيزم يک سو‌ نگری در تنور تنفر و دشمنی می‌ريزند.

   رساندن هر اختلاف نظر به دشمنی تا جائی که هيچ راهی برای گفت و شنود و برخورد باز نماند هر روز ديوار‌های ستبرتری را ميان گروه‌های بيشتری بالا می‌برد. اندک اندک می‌توان از اين بيمناک شد که، به سخن ريمون آرون درباره فرانسه دهه سی، ايران تنها در تنفری که ايرانيان از هم دارند وجود داشته باشد. برای کسانی که مانند دشمنان کنونی و دوستان پيشين خود در اردوی اسلامی، عمری را در دشمنی و کينه‌خواهی گذرانده‌اند شايد ديگر دير شده باشد ولی بقيه ما، اکثريتی که کشور و اجتماع را برای زندگی بهتر همگان، از جمله مخالفان و دگرانديشان، می‌خواهند می‌بايد بازنگری سراسری در رفتار و رويکرد خود بکنيم. اينهمه ميدان دادن به پست‌ترين، به معنی غير اجتماعی‌ترين عواطف، ما را به کجا خواهد برد؛ کدام جامعه بشری توانسته است با معايب اجتماعی خود پايدار بماند، و کدام عيب بد‌تر از ناتوانی زيستن در کنار ديگری است که به ناچار و بنا بر تعريف نمی‌تواند همانند ما باشد؟

   بريتانيائی‌ها که به خشم و کين و رفتن تا پايان خشم و کين شناخته‌اند (هيچ زبانی مانند انگليسی کار اسلحه را نمی‌کند) پس از آنکه شصت سال سده هفدهم را در جنگ داخلی و کشاکش‌هائی که ما هنوز به شدت و ژرفايش نمی‌رسيم بسر بردند، و پس از سده‌های خونبار پيش از آن، آموختند که چگونه با هم بزيند و کار کنند و به بزرگی برسند. آنها آنچه را که رفتار مودبانه good manners می‌نامند به عرصه عمومی نيز راه دادند. آموختند که حد خود و ديگران را بشناسند و سرمشق بسياری ديگر شدند. من بحث‌های پارلمان بريتانيا را از نزديک ديده‌ام. دو سوی بحث در مخالفت با هم، در ميل سوزان وارد کردن ضربت‌های خرد کننده بر يکديگر از هيچ کس در جهان کم ندارند؛ و، مانند همه سياستگران مسئول در جامعه‌هائی که مردم مانند حيوانات به جان هم نمی‌افتند، در‌ گير مسائل واقعی جامعه‌اند، اموری که مستقيما بر زندگی ميليون‌ها تاثير می‌گذارند. اما ادب و احترام و شوخ‌طبعی مشهور بريتانيائی نمی‌گذارد کار به دشمنی و بيزاری برسد و هماوردان به آسانی می‌توانند با هم بنشينند و جامی بزنند.

   ما لازم نيست در زندگی سياسی خود ادبی را که در زندگی شخصی گاه به افراط به کار می‌بريم کنار بگذاريم. عرصه عمومی نيز خويشتنداری و رعايت حال ديگری را لازم دارد. متمدن شدن يعنی پذيرفتن مخالفت و تفاوت، به عنوان بخش ديگری از آنچه تعادل اجتماعی را می‌سازد. جامعه متعادل يک شکل نيست؛ چندگرا و چند گونه است.

   هيچ چيز غم‌انگيز‌تر از گرايش به بريدن همه رشته‌ها، به ناممکن کردن هر توافقی اگرچه به سود همگان، در گفتار و کردار بسياری از سياسيکاران نيست. آنها لذتی را که از راندن طرف مقابل به کينه و دشمنی می‌برند نمی‌توانند پنهان کنند زيرا خود در چنان فضائی می‌زيند. ايرانی در نابسندگی عاطفی‌اش عادت کرده است جهان را در خود خلاصه و کوچک کند. حق با اوست و ديگر همه چيز رواست. ولی مردمان می‌توانند به پايگاهی برسند که خود را با جهان يکی کنند، بکوشند که با جهانشان بزرگ شوند. اين معنی واقعی رشد همه سويه شخصيت است. ما از اينگونه مردمان بسيار داشته‌ايم. گاه و بيگاه يکی از آنها توجه جهانيان را به خود می‌گيرد. در سده نوزدهم خيام بود که نگاه ترديد آميزش را بر باور‌های ريشه‌دار، و از آسمان تصوری به تنها زمينی که داريم انداخت؛ از اواخر سده بيستم مولوی، رومی، شده است که از مذهبی متعصب آغاز کرد و به پرواز‌های بلند رسيد. پيش از آنها در سده‌های ميانه ابن سينا بود که آغازگر بيرون آمدن اروپائيان از قرون وسطا شد. شايد به پيش‌بينی يک نويسنده تاجيک، نسل‌های آينده به زرتشت روی کنند که از همه بيشتر به کار ساختن اين جهان از روی نمونه ناشناخته جهان مينوی می‌آيد.

   گاهگاهی انديشيدن به اين سرمشق‌ها در ميان غوغای مبتذل روزانه نمی‌بايد چندان دشوار باشد.

سپتامبر‏‏‏ ۲۰۰۷
www.d-homayoun.info
نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست