عوامزدگی و سرامد‌گرائی

داریوش همایون

 در یک فرهنگ سیاسی استبداد‌زده که میان فرمانبری و پیروی کورکورانه و مخالفت و کشاکش دشمنانه در نوسان است این همه تکیه بر مردم و خواست مردم که از چپ و راست می‌بینیم دلگرمی می‌آورد. ولی آیا مردم برای همه یک معنی می‌دهد و در تحلیل آخر هر گروه در واقع خودش را به نام مردم در نظر ندارد؟ درباره تازه‌کارانی که مائیم چنین تردید‌هائی می‌توان داشت. مردم تا نظرشان دانسته نشده است تعبیری انتزاعی هستند و باور‌ها و رویکرد‌هائی که به آنان نسبت داده می‌شود هیچ مسلم نیست و به هرحال گوناگونی مردمان را نا‌دیده نمی‌توان گرفت. درست‌تر آن است که هرکس نظر خود را بگوید و بکوشد آن تعبیر انتزاعی را واقعیتی شناختنی گرداند.

اما این گذاشتن خود به جا و به نام مردم، تنها انحراف در مردمگرائی ما نیست. انحراف بد‌تر، عوامگرائی و عوامزدگی به نام دمکراسی است. در یک جامعه لایه‌های گوناگون اجتماعی و فرهنگی در کنار هم و در رقابت با هم‌اند و همه آنها مردم‌اند. درست است که لایه‌های فرهنگی پائین‌تر اکثریت دارند ولی یک، اکثریت داشتن آنها وجود، اهمیت، و ضرورت لایه‌های دیگر را نفی نمی‌کند و دو، لازم نیست آن اکثریت همواره به همان حال نگهداشته شود. طبیعت انسانی رو به بالا‌تر رفتن دارد. مردم می‌باید به آن درحه آگاهی برسند که هم بخواهند و هم بتوانند بالا‌تر روند. این وظیفه لایه‌های فرهنگی بالا‌تر است و در اینجاست که بحث عوامگرائی و سرامد‌گرائی elitism یا شایسته‌سالاری در دمکراسی‌ها پیش می‌آید که برجسته‌ترین نمونه‌های هر دو را در امریکا و بریتانیا می‌توان نشان داد.

دموکراسی امریکائی که روزافزون عوامگرا بوده است اکنون به گونه‌ای زننده عوامزده می‌شود. رای‌دهندگان فراوان نه تنها می‌خواهند نمایندگانشان از خودشان باشند که طبیعی است، اصرار دارند که در سطح خودشان باشند. در انتخابات میان‌دوره امسال شایستگی و سطح بالای دانش و انتلکت در بسیاری جا‌ها کیفر داده شد. امروز سرامدگرائی مانند لیبرالیسم برچسبی شده است که شکست را نزدیک به مسلم می‌سازد. سیاست و دستگاه حکومتی امریکا به چنان وضع تاسف‌آوری افتاده است که تنها پویائی و آفرینندگی بی‌مانند جامعه امریکائی آن را جبران می‌کند.

در برابر، بریتانیا هنوز یک دمکراسی سرامد‌گرا مانده است. رای‌دهنده بریتانیائی هیچ مشکلی با کاندیدا‌هائی فراورده پاره‌ای بهترین دانشگاه‌ها و مناظره‌های دانشجوئی مشهور آنها ندارد. در حالی که حزب مخالف در امریکا با یک مانیفست انتخاباتی سراسر وعده‌های بی‌پایه و متناقض به پیروزی دست می‌یابد در بریتانیا رهبر حزب مخالف به نیروی راست‌گوئی و صراحتی که سخنرانی مشهور "اشگ و عرق و خون" چرچیل را در رسیدن به نخست وزیری به یاد می‌آورد پیروز می‌شود. با آنکه دیگر نمی‌توان انتظار داشت یک نماینده مجلس عوام مانند ادموند برک (سده هژدهم) سخن بگوید انضباط سخت احزاب بریتانیائی به نمایندگان در برابر رای‌دهنگان خود آزادی عمل بیشتری می‌بخشد. (برک که از فیلسوفان سیاسی برجسته و از پدران محافظه‌کاری ترقی‌خواه بریتانیاست پس از انتخاب شدن به رای‌دهندگان‌ش گفت من در وست مینستر نه به آنچه شما می‌خواهید بلکه به آنچه به نظرم می‌رسد برای شما بهتر است رای خواهم داد).
***
عصر واقعی توده‌ها با رسانه‌های تازه سده بیستمی آغاز شد که شمشیر‌هائی دو دم هستند. تلویزیون تجارتی طبعا به ساده‌ترین و مردم‌پسند‌ترین می‌پردازد و مخرج مشترک را هر چه پائین‌تر می آورد. در همان حال توده‌ای که به این صورت "آگاه" می‌شود می‌تواند به یاری رسانه تازه پیرامون شعار‌ها و شخصیت‌هائی گرد آید که لزوما بهترین نیستند. اینترنت امکان آن را می‌دهد که همفکران (هر فکری) از هر جا گرد هم آیند و نیروئی شوند. این هر دو در نبود اسباب دیگر پرورش فکری توده‌ها و زیر تاثیر نقش مسلط پول در انتخابات (در سیستم امریکائی) به عوامگرائی دامن می‌زنند.

دمکراسی آینده ما می‌تواند از سپردن انتخابات به کمک‌های مالی خصوصی، و از انحصار تلویزیون تجارتی بر افکار عمومی که خطری کمتر از انحصار شبکه تلویزیونی دولتی نخواهد بود تهدید شود. ولی اینها مسائل آینده است. مساله امروز ما پذیرفتگی زشتی و ابتذال در پهنه سیاست و فضای فرهنگی کشور است، فرو کشیدن هر چیز به پائین‌ترینی است که می‌تواند مایه شرمساری باشد ولی عرف رایج شده است.

(یک صحنه شاید همه منظره بیزاری‌آور حکمرانی در بالا‌ترین مراجع را برساند. رئیس جمهوری بولیوی به دعوت رسمی احمدی نژاد به تهران آمده است و به افتخار او میهمانی شامی داده‌اند. سفره‌ای بر روی زمین پهن شده است آراسته به کاسه بشقاب هر خانه بسیار معمولی سنتی، و نان و خورش هر شبه. بر گرد سفره جماعتی که می‌توانند از سر هر گذری جمع آوری شده باشند چهار زانو نشسته‌اند و دست‌های پیچیده در کاسه‌ها. بالای سفره رئیس جمهوری سرگشته و معذب بولیوی در کنار احمدی نژاد خندان از این همه ساده‌زیستی و مردمی بودن، چهار زانو زده است و با ناراحتی آشکار به سفره می‌نگرد ــ ساده‌زیستی شامل سفر‌های دویست نفری با "برو بچه ها"به نیو یورک نیز هست.)

ما فعلا زورمان به فرمانروایانی نمی‌رسد که هیچ درجه زشتی و ابتذال، هیچ رسوائی اخلاقی و مالی و سیاسی فرو‌تر از آنها نیست. سرنیزه را در دست و واپس‌مانده‌ترین لایه‌های اجتماعی را به کمک یاوه‌ترین خرافات و کمک‌های مالی پشت سر دارند. اما مساله بزرگ‌تر تلاش همه‌سویه‌ای است که برای زدودن زیبائی و والائی از سراسر جامعه می‌شود. دار و دسته فرمانروا می‌داند که برای ماندن می‌باید فتوای بهشتی را به تمام اجرا کند: ایران را به اندازه رژیم برساند.

سیاستگران و فرهنگ‌سازان ما با وظیفه برگرداندن موج ابتذال و هر چه پائین‌تر رفتن مخرج مشترک روبرویند و زیان نخواهند کرد اگر میان عوام‌گرائی به نام نزدیک شدن به مردم؛ و سرامد‌گرائی به معنای بالا‌تر بردن سطح فرهنگ عمومی و بحث سیاسی، دومی را برگزینند. مردم ما نشان داده‌اند که قدر سرمشق‌های والا را می‌گزارند. پرهیز از روستائی‌بازی نه اهانت به کسی یا گروهی است نه به قصد حذف آنها. هر کس حق دارد معیار‌های خود را داشته باشد. سرامد‌گرائی و پویش والائی در هیچ جامعه و هیچ زمانی عیبی نیست که توده‌گرائی چپ سنتی و چپ شیک درباری دست در دست مذهب، چند دهه‌ای مد روز گردانیدند.

این بسیار خطرناک است که ما به نام ارزش‌های اصیل و دور نیفتادن از مردم، از نازیبا‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین تقلید کنیم؛ ظرافت و زیبائی را خوار بشماریم، سبک را که در اینجا به معنی وارد کردن هنر در زندگی روزانه است به عنوان "اسنوبیسم" محکوم بدانیم؛ واژگان و شیوه گفتار روزانه را بر نوشتن و حتی ادبیات تحمیل کنیم. به زبان همان جماعت سر گذر بنویسیم. زبان حمامی‌ها را بجای زبان والا بگذاریم (به گفته دوستی در توجیه بکار بردن پاره‌ای تعارفات که در این رژیم باب شده است) و ندانیم که زبان با پرورش ذهن چه می‌کند. این اهانت به حمامی‌ها نیست. در همه جای دنیا لایه‌های گوناگون اجتماعی شیوه سخن گفتن خود را دارند و زبان استاندارد، زبان نوشتن، زبان فرهیخته‌ترین‌هاست. آنها که با یک زبان اروپائی آشنائی دارند متوجه بینوائی واژگانی زبان گفتگوی فارسی در مقایسه با آن زبان اروپائی می‌شوند. ما با نیمی از واژگان آنان سخن می‌گوئیم زیرا می‌ترسیم از مردم دور بیفتیم؛ مردم را از پیشرفت بی‌بهره می‌داریم و سطح اندیشه خود را پائین می‌بریم.

از بیم جدا افتادن از مردم نمی‌باید از خود جدا افتاد. اگر خواننده‌ای خرده می‌گیرد که چرا ازسعدی گفتاورد می‌آید سعدی را نمی‌توان دور انداخت. خواننده و شنونده را می‌باید به اندکی مایه گذاشتن از خود نیز عادت داد. نقش فرهنگ‌سازان در هر جا آن است که معیار‌ها و نمونه‌ها را بگذارند تا در جامعه منتشر شود. هیج درجه بهبود و پیشرفت بس نیست.
دسامبر ۲۰۱۰‏‏
www.d-homayoun.info
نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست